
دانلود داستان يورا بالرين آبي نودهشتيا
نام کتاب: يورا بالرين آبي
نويسنده: هانيپري (هانيهپروين) کاربر نودهشتيا
ژانر: عاشقانه
ويراستار: فاقد ويراستار
طراح جلد: _Hadiseh_
صفحهآرا: _Hadiseh_
تهيه شده در انجمن نودهشتيا
دانلود داستان کوتاه
خلاصه: به زوال فصلها در گلدان دنيا که ايمان بياوريم، ديگر تمام است. با دو دست خود، چنگ بر ريسمان جنون خواهيم زد؛ اگر که عاقل باشيم! “رسالت پرنده، شاخه به شاخه جستن و پر زدن و خواندن است.” اين را در يکي از کتابهاي معروف روسي خوانده بودم. کاش کسي از ميان خودمان باشد تا رسالت آدمي را به اين قلوب آهنيِ زنگزده يادآور شود. هراسي نيست… قانون طبيعت، ناپايدار بودن است. همين است که به ما قدرتي عظيم داده شده، تا با حرکتي، صدها صفحه تقديرِ از پيش تعيين شده را بر هم بريزيم. روحان مردي از همين قماش بود. حسادتي مفرح بر کامش مزه کرد و او را از آنچه که محبوس داشته بود، رهانيد. پزشک دروغيني بود که گير جراحياي حقيقي افتاد و با لباسي سفيد، به آبيِ عميقي رسيد… .
مقدمه: آدم هاي “آبي” زندگيتان را نگاه داريد. آنهايي که آرامند، آرامش بخشترند. آبي را دوست دارم. يادم هست وقتي کوچک بودم، از بين مدادرنگيهايم، رنگ آبي را زودتر تمام ميکردم. هميشه از آبي جعبهي مدادرنگي ديگري استفاده ميکردم. من از کودکي، راز آرامش را فهميده بودم.
از بين همهي آدمها، آبياش را براي خودم کنار گذاشتم و حالا که آدم “آبي” زندگيام ماندني نيست، بايد سياه بکشم، آبي آسمان را… چشم هاي گريان را… و چين دامنت را… که خيلي دوست ميداشتم!
يازدهم مارس 2019 ساعت دوازده و سي دقيقهي قبلازظهر بهوقت کرهي جنوبي
نفرينِ جادوگر در رگهاي زمان جاري شد و جاودانگي را برگزيد. آتش در سينهي پرنسسِ به قو بدل شده، چُنان زبانهاي ميکشيد که دنيا در مقابل چشمانش خاکستر شد و بر سرش فرو ريخت.
قسمت آخر اين رقص، تلفيقي از درد و خيانت بود که تهمزهي مرگ را بهکام بينندگانش روا ميداشت. نينا با ظرافت، تمامش را به انگشتان زخمي پاهايش سپرد… به نرمي نشست، سرش با چند حرکت جنونآميز موهاي آشفتهاش را گِردِ قلوب حضار تنيد و آنان را مجذوب خود نمود. در نهايت، مرگ براي بار هزارم در تاريخ اين افسانه، جان پرنسس قو را گرفت تا اين نمايش درام، بهپايان برسد.
اوج گرفتن صداها به لبخند خفتبار نينا سرايت کرد. پلکهاي لرزانش برروي هم لغزيد و همهي وجودش از تپيدن باز ماند تا بهگوش جان بشنود:
– ? ??? ?? ????? ???? ????. ?? ??? ??!
ترجمه- چشمهام دارن اذيت ميشن… به اينهمه زيبايي عادت ندارم!
زمزمهاي با غلظت افسوس، اشک رقيقي را محبوسِ چشمهاي نينا کرد:
– ??? ? ?? ?? ?? ????? ?????. ?? ?? ???? ?? ? ??? ?.
ترجمه- اما چشمهاي من زيبايي رو با يورا شناختن. اون نمونهاي بيبديل از اصالت بالهي کره هست.
حال دستها از تشويق باز مانده و دهانها با هر کلام، چنگ بر تکهاي از بالرين امشب زده و او را بهغارت ميبردند.
– ?? ??? ?? ? ??? ????? ?? ??? ????? ?, ?? ????? ?? ? ?? ??? ???? ????? ??? ?? ?? ?????
ترجمه- کسي ميدونه اون کجاست؟ چرا بدلش اجرا کرد؟ يعني براي اجراي بعدي که شخصاً قولش رو داده بود هم حضور نخواهد داشت؟ واي… اتفاقي براش افتاده؟!
دانلود داستان يورا بالرين آبي
دانلود داستان تدريس دلبري نودهشتيا
داستان مِرآت سِحر?? | eli.b کاربر انجمن نودهشتيا
داستان کوتاه چيترا/ زهرا رمضاني کاربر انجمن نودهشتيا
داستان ژاکلين هود، دزدِ شريف! | tragedy کاربر انجمن نودهشتيا
دانلود داستان يورا بالرين آبي نودهشتيا
دانلود داستان سکوت متلاطم نودهشتيا
داستان کوتاه سلسال | helia.z کاربر انجمن نودهشتيا
آبي ,يورا ,بالرين ,داستان ,را… ,– ,يورا بالرين ,داستان يورا ,– ترجمه ,و او ,چنگ بر
درباره این سایت